- شنبه ۳ تیر ۹۶
- ۱۸:۴۲
پدر با خود نجوا کرد: خدایا مزرعهام تشنه و ترک خورده است، باران بفرست.
مادر زیر لب گفت: خدایا سقف خانهام چکه میکند، خودت ما را از باد و باران حفظ کن.
.
.
.
کودک اندیشید: باران ببارد چه بهتر، باران نبارد چه بهتر!
پدر با خود نجوا کرد: خدایا مزرعهام تشنه و ترک خورده است، باران بفرست.
مادر زیر لب گفت: خدایا سقف خانهام چکه میکند، خودت ما را از باد و باران حفظ کن.
.
.
.
کودک اندیشید: باران ببارد چه بهتر، باران نبارد چه بهتر!
زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.
ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز….
وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی … حالا برش گردون … زود باش
باید بیشتر کره بریزی … وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟ دارن میسوزن مواظب باش ، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمیکنی … هیچ وقت!! برشون گردون ! زود باش ! دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی … نمک بزن … نمک …
زن به او زل زده و ناگهان گفت : خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! فکر میکنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟
شوهر به آرامی گفت : فقط میخواستم بدونی وقتی دارم رانندگی میکنم، چه بلائی سر من میاری.
اگر شاد بودی آهسته بخند تا غم بیدار نشود و
اگر غمگین بودی آرام گریه کن تا شادی ناامید نشود .
از چارلی چاپلین
تنها
مانع موجود بر سر شادمانی و نشاط،
اعتقاد شما به وجود مانع بر این راه
است.
به همین دلیل راه را اشتباه می روید و گرفتار مشکل می شوید.
از دکتر حسین الهی قمشه ای
پسر
کوچکی وارد داروخانه شد، کارتن را به سمت تلفن هل داد. بر روی
کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت
رقمی.
مسئول دارو خانه متوجه پسر
بود و به مکالماتش گوش داد. پسرک پرسید،" خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه
کردن چمن ها را به من بسپارید؟" زن پاسخ داد، کسی هست که این کار را برایم
انجام می دهد."
پسرک گفت:"خانم، من
این کار را نصف قیمتی که او می گیرد انجام خواهم داد". زن در جوابش گفت که
از کار این فرد کاملا راضی است.پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد،"
خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم، در این
صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت." مجددا زن
پاسخش منفی بود".
پسرک در حالی که
لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مسئول داروخانه که به صحبت های او گوش
داده بود به سمتش رفت و گفت: "پسر...از رفتارت خوشم میاد؛ به خاطر اینکه
روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری بهت بدم"
پسر جوان جواب داد،" نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم رو می سنجیدم، من همون کسی هستم که برای این خانوم کار می کند.
چشم وا کردم و دیدم خبر از رویا نیست
هیچ کس این همه اندازه ی من تنها نیست
بی تو این خانه چه سلول بزرگی شده است
که دگر روشنی از پنجره اش پیدا نیست
مرگ؛ آن قسمت دوری که به ما نزدیک است
عشق؛ این فرصت نزدیک که دور از ما نیست
چشم در چشم من انداخته ای می دانی
چهره ای مثل تو در آینه ها زیبا نیست
هیچ دیوانه ای آن قدر که من هستم نیست
چون که اینگونه شبیه تو کسی شیدا نیست
مردم سر به هوا را چه به روشن بینی!؟
ماه را روی زمین دیده ام آن بالا نیست
مهدی فرجی
سلام عزیزم خوبی